وسعت خیال گاهی آنقدر عمیق است
که بی هیچ تلاطمی ، هیچ موجی و حتی هیچ خروشی ، غرقت می کند
به آرامی ... همچون فرو رفتن پاهای برهنه در شن های گرم ساحل
آرام ... و دلپذیر ، شاید
اما گنگ و ترسناک ...
مثل اقیانوسی بزرگ که کور سویِ چشمان کم نورت ، امیدی در آن نمی یابد ...
در قهقرای ذهن به خواب رفته من ، جایی برای آسودن نیست
یا لحظه ای برای آرامیدن ...
پرِ پرواز خیالم رو به کدامین سو است ؟ نمی دانم ...
التهاب عجیبی است میان پژواک زمزمه لب هایم که گاهی صدای باران به خود می گیرد
و گاهی از سکوت لبریز ، و من ... نگاهم رو به آنجاست
به افقی محو که ویران شده و متروک ، در همسایگی خدا ..
خوابم می آید ...