شده تا نیمه ی شب در بزنی ، وا نکنند ؟!
یا دری را شده با سر بزنی ، وا نکنند ؟
پشت در ، بید بلرزی و به جایی نرسی
که تهِ فاجعه پرپر بزنی ، وا نکنند ؟
روی یک پله ، درِ خانه ی بی فرجامی
بتپی ، قلب کبوتر بزنی ، وا نکنند ؟
تو بدانی که یکی هست که بی طاقت توست
باز تا طاقت آخر بزنی ، وا نکنند ؟
خنده ای کردم و گفتم : دلِ من گریه نکن
تو اگر صد شب دیگر بزنی ، وا نکنند
این در بسته ، عزیز دل من ! بسته به توست
شده باور کنی و در بزنی ، وا نکنند ...
« دکتر حسن دلبری »
سلام
محرم آمد و ماه عزا شد
مه جانبازی خون خدا شد
جوانمردان عالم را بگویید
دوباره شور عاشوار به پا شد
موفق باشید.